جدول جو
جدول جو

معنی بازبینی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

بازبینی کردن
مراجعةٌ
تصویری از بازبینی کردن
تصویر بازبینی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
بازبینی کردن
Review
تصویری از بازبینی کردن
تصویر بازبینی کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بازبینی کردن
réviser
تصویری از بازبینی کردن
تصویر بازبینی کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بازبینی کردن
przeglądać
تصویری از بازبینی کردن
تصویر بازبینی کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
بازبینی کردن
再確認する
تصویری از بازبینی کردن
تصویر بازبینی کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بازبینی کردن
überprüfen
تصویری از بازبینی کردن
تصویر بازبینی کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
بازبینی کردن
переглядати
تصویری از بازبینی کردن
تصویر بازبینی کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بازبینی کردن
جائزہ لینا
تصویری از بازبینی کردن
تصویر بازبینی کردن
دیکشنری فارسی به اردو
بازبینی کردن
পর্যালোচনা করা
تصویری از بازبینی کردن
تصویر بازبینی کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
بازبینی کردن
kupitia
تصویری از بازبینی کردن
تصویر بازبینی کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بازبینی کردن
gözden geçirmek
تصویری از بازبینی کردن
تصویر بازبینی کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بازبینی کردن
검토하다
تصویری از بازبینی کردن
تصویر بازبینی کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
بازبینی کردن
לעבור על
تصویری از بازبینی کردن
تصویر بازبینی کردن
دیکشنری فارسی به عبری
بازبینی کردن
审查
تصویری از بازبینی کردن
تصویر بازبینی کردن
دیکشنری فارسی به چینی
بازبینی کردن
समीक्षा करना
تصویری از بازبینی کردن
تصویر بازبینی کردن
دیکشنری فارسی به هندی
بازبینی کردن
проверять
تصویری از بازبینی کردن
تصویر بازبینی کردن
دیکشنری فارسی به روسی
بازبینی کردن
ตรวจสอบ
تصویری از بازبینی کردن
تصویر بازبینی کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
بازبینی کردن
herzien
تصویری از بازبینی کردن
تصویر بازبینی کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
بازبینی کردن
revisar
تصویری از بازبینی کردن
تصویر بازبینی کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بازبینی کردن
rivedere
تصویری از بازبینی کردن
تصویر بازبینی کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بازبینی کردن
revisar
تصویری از بازبینی کردن
تصویر بازبینی کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بازبینی کردن
meninjau
تصویری از بازبینی کردن
تصویر بازبینی کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ سانْ نَ)
شراع کشیدن و کشتی راندن. (ناظم الاطباء) ، محروم:
چو با حبیب نشینی و باده پیمائی
بیاد دار محبان بادپیما را.
حافظ.
، کنایه از اسب و استر و شتر تیزرفتار. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم). بادپای. بادپیکر. بادجان، کنایه از مردم سیاح بیابان گرد باشد. (برهان) (آنندراج). رجوع بهمین لغات شود، مردم پرخور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
پرستاری از باغ. بستان بانی. باغ پیرایی کردن
لغت نامه دهخدا